سایهها پیدرپی میگذرند،
جامها میدرمی مینوشند،
نغمهها نیدرنی میخوانند...
سایهها سنگیناند،
و علیلاند:
به هم میلولند.
بر جدار لزج لیزی باورهاشان،
برق یك آه تو را گاه به خود میخواند:
لای این تودة لغزندة تاریك و سیاه،
سایة روشنی از عشق نفس میبازد...
جامها میدرمی مینوشند،
نغمهها نیدرنی میخوانند...
سایهها سنگیناند،
و علیلاند:
به هم میلولند.
بر جدار لزج لیزی باورهاشان،
برق یك آه تو را گاه به خود میخواند:
لای این تودة لغزندة تاریك و سیاه،
سایة روشنی از عشق نفس میبازد...
دركه، دهم دی 1374
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر