از لابهلای حرفها میخوانم.
گرمای نیمة مرداد بهانه است:
چیزی برای گفتن نمانده است.
وقتی زمستان بود
گلدانها را در زیرزمین گذاشتند.
كسی هم نمیگفت با یك گل بهار میشود...
در سیاهی این انبار،
همواره بوی نمور و غلیظی
شناور است.
و صدای آب در لوله،
كه قطره قطره جاری گردد
بیآنكه چالابی نیز تواند شد،
وانگهی، حتی به ایام.
و این تنها پاسخ است
به لبهای خشك برگ
چگونه حتی یك گل بشكفد
وقتی برگها نمیدانند
بالاتر از سیاه
چه رنگ باید باشند؟
بروم خاك باغچه را بجورم
شاید او هم ضربالمثلی بلد باشد!
گرمای نیمة مرداد بهانه است:
چیزی برای گفتن نمانده است.
وقتی زمستان بود
گلدانها را در زیرزمین گذاشتند.
كسی هم نمیگفت با یك گل بهار میشود...
در سیاهی این انبار،
همواره بوی نمور و غلیظی
شناور است.
و صدای آب در لوله،
كه قطره قطره جاری گردد
بیآنكه چالابی نیز تواند شد،
وانگهی، حتی به ایام.
و این تنها پاسخ است
به لبهای خشك برگ
چگونه حتی یك گل بشكفد
وقتی برگها نمیدانند
بالاتر از سیاه
چه رنگ باید باشند؟
بروم خاك باغچه را بجورم
شاید او هم ضربالمثلی بلد باشد!
تهران، بیستوهفتم مرداد 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر