۱۳۸۷-۰۳-۰۲

‌امان از رفتنِ ياران

دلم می‌خواست
این یك خواب
یك كابوس
یك بازی
و «محو»ی از ورای این بخارِ_بر_جدارِ_شیشة_چشمانِ_ابری بود...

دلم می‌خواست این رفتن، نمی‌پایید!
دلم می‌خواست برمی‌گشت!
دلم می‌خواست «رفتن» از جهان می‌رفت!
تهران، بیست‌ونهم دی 1375

هیچ نظری موجود نیست: