زخمه بر سیم سهتارم میزنم
نغمهاش را میشناسم
نغمهاش را
پیش از آنكه موج صوتش
در دل گوشم نشیند
میشناسم.
پنجه بر سیم سهتارم میكشم
نالهاش را میشناسم
نالهاش را
پیش از آنكه ارتعاشش
بر جدار پردهی گوشم بساید
میشناسم.
ساز خود را
مونس خود،
دوست حزن و رفیق عزلت خود،
ساكن تنهایی نجواگر خود
میشناسم.
«میشناسم، میشناسم، میشناسم!»
ای عبث! بیهوده! یاوه!
تا زمانی كه فقط
در گوشههای این ردیف كهنه
میگردم،
و این آوازهای خستة بیروح از تكرارها را
مینوازم،
هیچ چیز از او نمیدانم...
نغمهاش را میشناسم
نغمهاش را
پیش از آنكه موج صوتش
در دل گوشم نشیند
میشناسم.
پنجه بر سیم سهتارم میكشم
نالهاش را میشناسم
نالهاش را
پیش از آنكه ارتعاشش
بر جدار پردهی گوشم بساید
میشناسم.
ساز خود را
مونس خود،
دوست حزن و رفیق عزلت خود،
ساكن تنهایی نجواگر خود
میشناسم.
«میشناسم، میشناسم، میشناسم!»
ای عبث! بیهوده! یاوه!
تا زمانی كه فقط
در گوشههای این ردیف كهنه
میگردم،
و این آوازهای خستة بیروح از تكرارها را
مینوازم،
هیچ چیز از او نمیدانم...
تهران، یازدهم مهر 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر