با آن كه روز و شبم
میدمد و باز میدمد
بیوقفه،
راه نفس ز سینهام بیرون
گرهخورده مینماد
تنگ.
تا آن كه عاقبت،
دستان آینه از گلوگاهم
برمیكشند یوغ پنجههایم را
دشوار.
اما در این دیار، كسی
در جستجوی عامل این سوءقصد
نیست.
چشمان كنجكاوی، هیچ
گِرد تَحَدُب بزرگنمای بلور
نمیلغزد
تا بازشناسد مگر، ردی
ز سرانگشتهای مجرم را.
آیا مگر نه این كه نوشتهست- میگویند-
در پیچپیچ این شیارها،
بس خاطرات نقشنبسته در خاطر؟!
میدمد و باز میدمد
بیوقفه،
راه نفس ز سینهام بیرون
گرهخورده مینماد
تنگ.
تا آن كه عاقبت،
دستان آینه از گلوگاهم
برمیكشند یوغ پنجههایم را
دشوار.
اما در این دیار، كسی
در جستجوی عامل این سوءقصد
نیست.
چشمان كنجكاوی، هیچ
گِرد تَحَدُب بزرگنمای بلور
نمیلغزد
تا بازشناسد مگر، ردی
ز سرانگشتهای مجرم را.
آیا مگر نه این كه نوشتهست- میگویند-
در پیچپیچ این شیارها،
بس خاطرات نقشنبسته در خاطر؟!
26 اردیبهشت 1378
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر