این نوشتهها را بی هیچ طرحی برای چاپ نوشتهام و در طول سالهای گذشته به وسیلههای مختلف به سمع و نظر آشنایان یا ناآشنایان رساندهام. بارزترین حاصل این تجربیات ادبی، برای من، جمع دوستانی بود که حول نشستهای شعرخوانی شکل گرفت و لحظات گوارایی که در خلال آن آثار شاعران حرفهای و آماتور را گوش دادیم، بازخوانی کردیم و نظر دادیم... هر چند که این جمع نیز، چون هر موجود زنده، عمری داشت و نهایتاً در شهریور 1389 این نشستهای منظم پس از نزدیک به هشت سال پایان گرفت.
آرامش در قربت فقط بازی با کلمات نیست؛ یک وضعیت یا یک موقعیت است که، اگر بخت یار نباشد، هیچ آسان نخواهد بود و با کمی اغراق شاید بشود گفت از آرامش در غربت دشوارتر است!
حاصل سالهای عمر اشتغالم در واحد «مقدورات» زیر مجموعة سازمان «واقعیتهای نسبی» دفتر شعری است به نام «دربارة عشق و دیوانگی» که بر پشت قبضهای باطله نوشتهام اکنون که چند روز مانده به بازنشستگی ترک خدمت کردهام تنها کارم این است که یک خواننده پیدا کنم کسی که این شعرها را بخواند خط بزند، دکلمه کند، به آنها بخندد یا با آنها گریه کند و من دیگر شعر ننویسم فقط برایش بگویم فیالبداهه
رد پایم بر ساحل خاکستری را امواج کفآلود دریای زندگی میشوید و من لابهلای ماسههای کدر در جستجوی گوشماهیهای صورتی درخشان چشم میدوانم و دولا راست میشوم
تهران، قزوین، رشت، اسالم، خلخال - جادة تهران کدام است؟ - برو اسالم، رشت،... در وضعیتی نیستم که از راه آمده برگردم: میانه، زنجان، قزوین،... ...و این تهران همان تهران نیست!
درخت نامثمِر در پاییز بار میدهد: کودکی که با مدادرنگیهایش قهر است برگهای «خزان رسیدة بیطاقت»(1) را از خاک برمیچیند رنگهاشان را برمیگزیند و لابهلای تصویر واژگون شاخههای عریان بر سطح آب حوض کنار هم مینشاند تا نقش لرزانی بیافریند که از جنس درخت است و درخت نیست.
در نور کهربایی دنیای باستانی و کدرش شبپرة نوزاد تصویرهای سریع مفاهیمی رنگارنگ را دیری است، به زردی، نظاره میکند و در کوششی اسطورهای برای ادارک واژههای «پرواز» و «پروانه» بالبال میزند