۱۳۸۹-۰۸-۲۰

رستگاری

تنهایی،

مستراح روح انسان است!

راه نجات بشر
از شر تنهایی
شاید این است
که اول معمارها مستراح‌های شیشه‌ای طراحی کنند...

20 آبان 1389

۱۳۸۹-۰۷-۱۷

رزومه

حاصل سال‌های عمر اشتغالم
در واحد «مقدورات»
زیر مجموعة سازمان «واقعیت‌های نسبی»
دفتر شعری است
به نام «دربارة عشق و دیوانگی»
که بر پشت قبض‌های باطله نوشته‌ام
اکنون که چند روز مانده به بازنشستگی
ترک خدمت کرده‌ام
تنها کارم این است
که یک خواننده پیدا کنم
کسی که این شعرها را بخواند
خط بزند، دکلمه کند، به آنها بخندد یا با آنها گریه کند
و من دیگر شعر ننویسم
فقط برایش بگویم
فی‌البداهه
17 مهر 1389

در جستجوی سعادت

دیشب که زلزله نیامد
ولی امشب تهران زلزله می‌آید!

روز را اینجوری شروع می‌کنم
و شب سعادتمند به رختخواب می‌روم

رشته‌تصویرِ روزهای سعادتمندِ پیش‌رو
در سرابی زلزله‌گون
پیش از رسیدن به افق
گم می‌شود
16 مهر 1389

صورتی‌ها

رد پایم بر ساحل خاکستری را
امواج کف‌آلود دریای زندگی
می‌شوید
و من لابه‌لای ماسه‌های کدر
در جستجوی گوش‌ماهی‌های صورتی درخشان
چشم می‌دوانم و
دولا راست می‌شوم
14 مهر 1389

مُردگی

اگر درد ندارد، مرده است
اگر نمی‌لرزاند، مرده است
اگر، هر از چند گاه،
برق شعفی در وجودت نمی‌دواند،
مرده است...

گلدان سربخاری
پر از خاطره‌هاست

هست
اما... مرده است
9 مهر 1389

بازگشت دیگر

تهران، قزوین، رشت، اسالم، خلخال
- جادة تهران کدام است؟
- برو اسالم، رشت،...
در وضعیتی نیستم که از راه آمده برگردم:
میانه، زنجان، قزوین،...
...و این تهران همان تهران نیست!
26 شهریور 1389

۱۳۸۹-۰۷-۰۵

رؤیاها

روی زمین قدم برمی‌داریم
و در سرهایمان
صدای بال کبوترهای سپید
زیر کلاه آبی آسمان
قفس مقدوارت را
به سخره می‌گیرد
5 مهر 1389

۱۳۸۹-۰۶-۱۵

هشدار

شبی در کافه
خواستم خاطره بنویسم
قلم و کاغذی دادندم
اکنون
استوانة فلزی آن
جای انگشت اشارة این دست را گرفته است
و خطوط آبی این
جای شیارهای کف آن دست را
قرن‌هاست که دیگر
خاطره‌ای بر دستم نقش نبسته است
و تنها انگشت بر کف دست می‌سایم
احتیاط کنید!
ادوات عاریه‌ای
گاه جا خوش می‌کنند!
15 شهریور 1389

۱۳۸۹-۰۵-۰۹

آنتی‌فمینیسم

کی گفته تحمل درد زایمان
دشوار است؟
من خودم تا به حال
چند شکم مادر زاییده‌ام!
یک سر به گورستان پسرانی که
از درد نارسیسیسم سر زا رفته‌اند بزنید
می‌فهمید منظورم چیست!
9 مرداد 1389

۱۳۸۹-۰۵-۰۷

معلول

نگران نباش!
با یک بطن و یک دهلیز گرفته هم
می‌شود ادامه داد...
قناعت پیشه می‌کنم!
7 مرداد 1389

۱۳۸۹-۰۵-۰۲

هنر مفهومی

درخت نامثمِر
در پاییز بار می‌دهد:
کودکی که با مدادرنگی‌هایش قهر است
برگ‌های «خزان رسیدة بی‌طاقت»(1) را
از خاک برمی‌چیند
رنگ‌هاشان را برمی‌گزیند
و لابه‌لای تصویر واژگون شاخه‌های عریان
بر سطح آب حوض
کنار هم می‌نشاند
تا نقش لرزانی بیافریند
که از جنس درخت است
و درخت نیست.

1 مرداد 1389

(1) از رهی معیری است:
برگ خزان رسیدة بی‌طاقتم رهی
یک بوسة نسیم ز جا می‌برد مرا

۱۳۸۹-۰۴-۲۱

پالایشگاه

دورش را نمرة چهار بزنید
بالایش را نمرة ده
لطفاً!
بلندتر باشد
سرم تمیز نمی‌شود
و لای موهایم
تکه‌تکه
رؤیاست که دلمه می‌بندد...
یک قوطی سیصدگرمی هم خیال-شور بدهید
لطفاً!
20 تیر 1389

۱۳۸۹-۰۴-۱۵

لیکن چه چاره؟

به فاطمة ولیانی
پرسشی از نخستین گفتگومان



در نور کهربایی دنیای باستانی و کدرش
شب‌پرة نوزاد
تصویرهای سریع مفاهیمی رنگارنگ را
دیری است، به زردی، نظاره می‌کند
و در کوششی اسطوره‌ای
برای ادارک واژه‌های «پرواز» و «پروانه»
بال‌بال می‌زند
***
در صمغ سرد
بال می‌زند و
ترجمه می‌کند!


15 تیر 1389