۱۳۸۹-۰۷-۱۷

رزومه

حاصل سال‌های عمر اشتغالم
در واحد «مقدورات»
زیر مجموعة سازمان «واقعیت‌های نسبی»
دفتر شعری است
به نام «دربارة عشق و دیوانگی»
که بر پشت قبض‌های باطله نوشته‌ام
اکنون که چند روز مانده به بازنشستگی
ترک خدمت کرده‌ام
تنها کارم این است
که یک خواننده پیدا کنم
کسی که این شعرها را بخواند
خط بزند، دکلمه کند، به آنها بخندد یا با آنها گریه کند
و من دیگر شعر ننویسم
فقط برایش بگویم
فی‌البداهه
17 مهر 1389

۳ نظر:

فریبا گفت...

این ها که گفتی وصف حال خیلی از هموطنان است! اما یک سوال. واقعا" نزدیک بازنشستگی است!؟ اگر هست خوب باشد. نوشتن که بازنشستگی ندارد. من که منتظر نوشته هایتان می مانم...

قلمت مستدام

آرام قریب گفت...

فریباجان،

بازنشستگی از واحد مقدورات سازمان واقعیت‌های نسبی؟ آره، وقتش داره می‌رسه (اگر نگذشته باشه)!! اما من حوصله‌ام سر رفت و استعفا دادم!

نوشته‌هایت را وقتی می‌خوانند چهره‌شان را نمی‌بینی. شعرها را برای کسی که روبه‌رویت نشسته، اگر *بگویی* ممکن است شعرهای خوب و منسجمی نباشد، اما عین زندگی است، چون پژواک هر بند در نگاه مخاطبت، روی تمام بندهای دیگر شعرت اثر می‌گذارد...

ممنون از محبت همیشگی‌ات!

مونا گفت...

عشق و دیوانگی که مفاهیمی دور از واقعیت های نسبی هستند!