۱۳۸۷-۰۳-۰۲

شكست

با بقایای سپاهی از تضرّع،
سینة این تپة منحوس را بالا خزیدم.
در میان راه، بر سنگی نشستم،
رو به دره:

در سراشیبی كه سر بر آستان یك شكست تلخ می‌سایید،
قطره‌ای از یك نگاه سرد، دیگر بار، لغزاندم.

در ته این دره، صدها حرف،
ناگفته لگدمال مصافی با معما شد.

و من، با آخرین تیر یقینم،
جز جدار كیسة پوسیده‌ای از وهم را
از هم ندرّیدم.

كاش سیلی، گردبادی، آتشی،
این دره را،
می‌شست، می‌كوبید، می‌سوزاند.

* * *

چوبدستی، كرم‌خورده، از فراموشی،
كلاهی، حفره‌حفره، از تجاهل،
كوله‌باری، لب‌به‌لب از تلخكامی،
و بقایای سپاهی از تضرّع!
... وه! چه دشوار است بالارفتن از این تپة منحوس!
تهران، دوم بهمن 1375

هیچ نظری موجود نیست: