۱۳۸۷-۰۳-۰۳

دو آيينه

هر صبح رو می‌شویم
در رود سركش ناهموار
كه آیینة شكسته‌اش
همهمة هیبتَش
و عبور از غلت‌های ناموزونش
می‌خراشد صورتم را
می‌دَرد گوشم را
و واژگون می‌سازد گاه
زورق دیدگانم را

می‌اندیشم
به كسالت‌باریِ نگاهی
كه بر ساحل دریای یخ‌بسته
برنمی‌تابد بازتابی حتی
از پرواز مرغان مهاجر را
مبادا خط بیفتد
صیقلِ سیمینِ چشم‌اندازِ هموارش

20 آذر 1379

هیچ نظری موجود نیست: