اینك بهار،
اینك صدای چهچه بلبل به لالهزار.
رهگوی دورهگرد،
كه قشلاق میكند،
هنگام فصل سرد،
اینك ز راه دور رسیدهست، نغمهخوان:
بزم ترنم و بنگاه دلخوشی!
اینك بهار،
اینك شكفتن سبزی به شاخسار.
نقاش چیرهدست،
كه تیرهست و تار و سرد،
طبعش به فصل زرد،
اینك به زینت و بزك باغ آمدهست:
تنپوش تازهای به تنی، چون «همیشه»، پیر...
اینك بهار،
فصل طلوع شادی و فصل غروب غم...
فصلی كه مرگ فقط تكههای یخ،
فصلی كه غسلِ فقط سنگهای رود،
فصلی كه گورِ فقط دانههای بذر،
فصلی كه اشكِ فقط گریههای ابر...
آری! بهار،
زایشِ هستی و مرگ مرگ،
فصل دروغ سبز طبیعت،
چه باصفاست!
اینك صدای چهچه بلبل به لالهزار.
رهگوی دورهگرد،
كه قشلاق میكند،
هنگام فصل سرد،
اینك ز راه دور رسیدهست، نغمهخوان:
بزم ترنم و بنگاه دلخوشی!
اینك بهار،
اینك شكفتن سبزی به شاخسار.
نقاش چیرهدست،
كه تیرهست و تار و سرد،
طبعش به فصل زرد،
اینك به زینت و بزك باغ آمدهست:
تنپوش تازهای به تنی، چون «همیشه»، پیر...
اینك بهار،
فصل طلوع شادی و فصل غروب غم...
فصلی كه مرگ فقط تكههای یخ،
فصلی كه غسلِ فقط سنگهای رود،
فصلی كه گورِ فقط دانههای بذر،
فصلی كه اشكِ فقط گریههای ابر...
آری! بهار،
زایشِ هستی و مرگ مرگ،
فصل دروغ سبز طبیعت،
چه باصفاست!
تهران، سیویكم فروردین 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر