هر شب، تويی:
اندامي اثيری، پشت پنجرة بستة اتاق
چشمان درشتت، خسته و مرطوب
همچون دو «گوی الماس سياه كه در اشك» غوطهور
گيسوان بلند و ژوليده و لَخت
پيوند بيد مجنون و شبق
پيراهن سياه نازك ابريشمی به بر...
هر روز، من:
كه لحظههای روشن اين زندهماندگی را
با تِك تِك قدمهای رقاصة بيمروتی
كه در ساعت و قلبم تعبيه است
به عدم هديه ميكنم
ميگويمت: نگاه كن!
دستهايم را كه امشب قدری بيشتر میلرزند
چشمهايم را كه امشب قدری كمتر میبينند
موهايم را كه قدری هوای كافور دارند
پوستم را كه قدری به گوشتم زيادی میكند...
نگاه كن!
تمام روز يادت بودم
امشب قدری مردهترم
بگذار بخوابم!
و تو
پشتت را به پنجره میكنی
و تنها
میروی...
اندامي اثيری، پشت پنجرة بستة اتاق
چشمان درشتت، خسته و مرطوب
همچون دو «گوی الماس سياه كه در اشك» غوطهور
گيسوان بلند و ژوليده و لَخت
پيوند بيد مجنون و شبق
پيراهن سياه نازك ابريشمی به بر...
هر روز، من:
كه لحظههای روشن اين زندهماندگی را
با تِك تِك قدمهای رقاصة بيمروتی
كه در ساعت و قلبم تعبيه است
به عدم هديه ميكنم
ميگويمت: نگاه كن!
دستهايم را كه امشب قدری بيشتر میلرزند
چشمهايم را كه امشب قدری كمتر میبينند
موهايم را كه قدری هوای كافور دارند
پوستم را كه قدری به گوشتم زيادی میكند...
نگاه كن!
تمام روز يادت بودم
امشب قدری مردهترم
بگذار بخوابم!
و تو
پشتت را به پنجره میكنی
و تنها
میروی...
پانزدهم آبان 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر