۱۳۸۷-۰۳-۰۳

دعوت

دیدی نمانده بود در آن دِیرِ بی‌سرور
جز كامِ تلخ و خشك و ترك‌خوردة سبو
چشم‌انتظار بوسة یك جرعة عطش؟

دیدی ز آستانة شب، درنمی‌شتافت
جز بادِ-دزدِ-شعلة-شمع‌ای، كه می‌گریخت
از سایه‌های خامُش یك جفتْ ناحضور؟

اكنون بیا، بنوش، برافروز و بازگوی
ناگفته‌های خفته، ز بیدار دردها.

تهران، 8 اردی‌بهشت 1378

هیچ نظری موجود نیست: