۱۳۸۷-۰۳-۰۲

رجاله‏‌ها

بیهوده است تلاش‌شان،
كه برنجانندم.
عاشق‌شان كه نیستم!

بیهوده‏ است‏ رجزخواندن‌شان‏.
حریف نبردشان‏ كه‏ نیستم‏!

چشمانم‏ را به آنها نمی‏‌دهم‏.
به‏ كیش‏ خود در نمی‏‌آورمشان.‏
پیامبرشان‏ كه‏ نیستم‏!

می‏‌دانم‏ لطیف‏‌ترین‏ احساس‌شان‏،
آروغ‏ بعد از چلوكباب‏ و دوغ‏ است‏.

می‏‌دانم‏ كه‏ در مضحكه‏ و قهقهه‏‌ی گوشخراش‌شان‏
نشاط نیست‏:
لذتی‏ جنسی‏ست‏،

تجاوزی است‏ گروهی‏ و مردانه‏
كه‏ تا سرحد خفقان‏ تحقیر كنند

هر نگاه‏ و حرفی‏ را
كه‏ از محتوای گرِ حجمِ جمجمه‏‌هاشان‏
باخبر است‏.

من‏ در حاشیه‏ نشسته‏‌ام‏
تماشا می‏‌كنم‏ حروف‏ متن‏ را كه‏
یكدیگر را می‏‌خورند
یكدیگر را قی‏ می‏‌كنند
با یكدیگر همبستر می‏‌شوند
یكدیگر را می‏‌زایند
یكدیگر را می‏‌درند...

هر بار، در امتداد این خطوط سیاه،
حاشیه‏ را له‏ كردند،
گندشان‏
از لای صفحات‏ كتاب‏
بیرون‏ ریخت
و در بی‏‌معنایی‏ خود پوسیدند.

من‏ در حاشیه‏ می‌مانم و تماشا می‏‌كنم‏:
بیهوده‏ است‏ تلاش‌شان‏،
من‏ انتحار نخواهم‏ كرد!

تهران، بیست و نهم شهریور 1376

هیچ نظری موجود نیست: