بیهوده است تلاششان،
كه برنجانندم.
عاشقشان كه نیستم!
بیهوده است رجزخواندنشان.
حریف نبردشان كه نیستم!
چشمانم را به آنها نمیدهم.
به كیش خود در نمیآورمشان.
پیامبرشان كه نیستم!
میدانم لطیفترین احساسشان،
آروغ بعد از چلوكباب و دوغ است.
میدانم كه در مضحكه و قهقههی گوشخراششان
نشاط نیست:
لذتی جنسیست،
تجاوزی است گروهی و مردانه
كه تا سرحد خفقان تحقیر كنند
هر نگاه و حرفی را
كه از محتوای گرِ حجمِ جمجمههاشان
باخبر است.
من در حاشیه نشستهام
تماشا میكنم حروف متن را كه
یكدیگر را میخورند
یكدیگر را قی میكنند
با یكدیگر همبستر میشوند
یكدیگر را میزایند
یكدیگر را میدرند...
هر بار، در امتداد این خطوط سیاه،
حاشیه را له كردند،
گندشان
از لای صفحات كتاب
بیرون ریخت
و در بیمعنایی خود پوسیدند.
من در حاشیه میمانم و تماشا میكنم:
بیهوده است تلاششان،
من انتحار نخواهم كرد!
كه برنجانندم.
عاشقشان كه نیستم!
بیهوده است رجزخواندنشان.
حریف نبردشان كه نیستم!
چشمانم را به آنها نمیدهم.
به كیش خود در نمیآورمشان.
پیامبرشان كه نیستم!
میدانم لطیفترین احساسشان،
آروغ بعد از چلوكباب و دوغ است.
میدانم كه در مضحكه و قهقههی گوشخراششان
نشاط نیست:
لذتی جنسیست،
تجاوزی است گروهی و مردانه
كه تا سرحد خفقان تحقیر كنند
هر نگاه و حرفی را
كه از محتوای گرِ حجمِ جمجمههاشان
باخبر است.
من در حاشیه نشستهام
تماشا میكنم حروف متن را كه
یكدیگر را میخورند
یكدیگر را قی میكنند
با یكدیگر همبستر میشوند
یكدیگر را میزایند
یكدیگر را میدرند...
هر بار، در امتداد این خطوط سیاه،
حاشیه را له كردند،
گندشان
از لای صفحات كتاب
بیرون ریخت
و در بیمعنایی خود پوسیدند.
من در حاشیه میمانم و تماشا میكنم:
بیهوده است تلاششان،
من انتحار نخواهم كرد!
تهران، بیست و نهم شهریور 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر