۱۳۸۷-۱۱-۱۷

بازی 11

بازی جدیدی نیست
بازی دیگری است
مهره‌های بسیارش
اشک‌های جیوه‌ای‌اند
که فرومی‌افتند
بر سطح ابلق صفحه‌ای
با خاکستری‌هایی
که تاریک و روشن می‌شوند
و مهره‌ها لابه‌لای هاله‌ها می‌لغزند
و خیلی همت کنند
از حاشیه‌های قرمز رنگ‌باختة صفحه
عبور نمی‌کنند
گاه وقتی به هم می‌رسند
قهقهه‌های خنده بلند می‌شود
و گاه در سکوت
به لَختی از هم جدا می‌شوند
این بازی «برکة آسودگی» نام دارد
و عصارة همة شط‌های رنج بیهوده
عاقبت از دریچه‌هایی سیاه و سفید
به آن می‌ریزد

16 بهمن 1387

۷ نظر:

Behzad گفت...

شطهای رنج...

Behzad گفت...

افتخار دادید استاد!

ناشناس گفت...

دوسش داشتم...

ناشناس گفت...

وقتی همه رنگها سفید و سیاه و خاکستری میشوند
برکه آسودگی آرام لبریز میشود از عصاره شط

shafagh گفت...

� ���� �� ���ی����� �� ی� �Ԑ� �� �� ��� �� �� �ی� � ��� ��� ���� �ی���
��� �ی �� ��� � ��� �ی �� ���ی�
��ی�� ��� ���� �� �� ��ی ��

shafagh گفت...

نظر قبلیم شبیه به زبان مریخی ها شد
من مهره رخ سیاه ام که تنها بازمانده لشگر شکست خورده ای هستم که یک خانه می روم بالا و یک خانه پائین تا شاه ام کیش و مات نشود
شعرتون رو دوست دارم

shafagh گفت...

ممنون که به وبلاگم آمدید
و ممنون بابت نظر