این نوشتهها را بی هیچ طرحی برای چاپ نوشتهام و در طول سالهای گذشته به وسیلههای مختلف به سمع و نظر آشنایان یا ناآشنایان رساندهام. بارزترین حاصل این تجربیات ادبی، برای من، جمع دوستانی بود که حول نشستهای شعرخوانی شکل گرفت و لحظات گوارایی که در خلال آن آثار شاعران حرفهای و آماتور را گوش دادیم، بازخوانی کردیم و نظر دادیم... هر چند که این جمع نیز، چون هر موجود زنده، عمری داشت و نهایتاً در شهریور 1389 این نشستهای منظم پس از نزدیک به هشت سال پایان گرفت.
آرامش در قربت فقط بازی با کلمات نیست؛ یک وضعیت یا یک موقعیت است که، اگر بخت یار نباشد، هیچ آسان نخواهد بود و با کمی اغراق شاید بشود گفت از آرامش در غربت دشوارتر است!
۳ نظر:
کاش بال کبوترها مال خودمان بود. آنوقت فکر کنم در سرهایمان چیز دیگری جایگزین می شد!!!
شاید تنهااین رویاها هستن که می تونن قفس ها رو بشکنن.
رؤیاها با همة رقت و اثیری بودنشان، نقاط اتکایی هستند که به قدمهای ما روی زمین صلابت و استحکام میدهند. وگرنه پاها «گیج میزنند»!
ارسال یک نظر